شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده قـلـمـش نـه، دم تــیـغ دو دمـش افــتـاده مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان در شب حـجـره به روی شکـمش افتاده آخرین لحظه همان لحظۀ تلخیست که مَرد دیـده از دست ابا لفـضل عـلـمش افـتاده دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش تـا دم عـلـقــمـه در هـر قـدمـش افـتـاده نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد زخــم هــای تـن آقــا رقــمــش افــتــاده بعد اینـقـدر مـصیبت که سـرش آوردند تـازه تـیـغ آمـده بـر قــدّ خـمـش افـتـاده آخرین لحظه به یاد فقط این جملۀ شمر که: خودم میکِـشم و میکُـشـمش افتاده دمش از بس که حسینیست چو پایین رفته بــاز در پـای دمــش بــازدمـش افــتـاده مثـل بـین الـحـرمـیـن است مـدیـنـه امـا سر پا نیست…دراین سو حرمش افتاده |